با توجه به ید طولایی که در باب خواستگاری داشتم. (همون دو تا خواستگاری قبلی) 

درون خوابگاه اظهار فضل کرده و از تجربیات گهربار خود در این زمینه دیگران رو مستفیض کرده و به عنوان مشاور خواستگاری فعالیت هایی هم  داشتم.
از قضا روزی یکی از هم اتاقیان توسط مادر گرامشان فریب داده شدند و قصد رفتن به خواستگاری کردند. از آن جا که در آن فضای خوابگاه مشاوری بهتر از من پیدا نمی کرد. تشریف فرما شد و قضیه را مطرح کرد.
از آن جایی که خواستگاری برای بار اول بسیار استرس زا و پر تنش است و از طرفی جناب آقای داماد مقداری خجالتی بودند؛ قرار شد شب مراسم خواستگاری در خوابگاه شبیه سازی شود. و در ضمن آن مراسم تمام فوت و فن های خواستگاری به ایشان آموزش داده شود.
و چه لذتی بالاتر از این ....
شب هنگام به همراه دیگر دوستان مراسم شبیه سازی صورت گرفت و نکته های همچون انتخاب گل، اندازه گل، رنگ و تعداد گل ها، نحوه لباس پوشیدن، استفاده به مقدار از ادکلن و .... تا جواب هاش به سوال های روتین و تکراری مراسم خواستگاری که با اینترنت از تو سایتا بیرون کشیده بودیم.
پس از مسخره بازی های فراوان دوستان (که اینجا مکان مناسبی برای گفتنش نیست.) تمامی جواب ها رتوش شده و هدفش از ازدواج تعیین شده؛ تذکراتش به مادرش ذکر شده؛ کتاب های که خونده بودش دسته بندی شده؛ تفریحاتش تنظیم شده؛ معیارهای همسرش لیست شده؛ ویژگی های اخلاقی و سیاسی و مذهبی خودش و همسرش توسط بنده و دوستان و اینترنت بیان شده و تمام این موارد توسط شاه داماد جزوه برداری شد.
تا صبح هم داشت جزوشو مرور می کرد و معیاراشو حفظ می کرد.
فردا ظهر توسط دوستان یک دست لباس رسمی و شیک برای جاب داماد خریداری شده و با سلام و صلوات راهی دیار شد برای انجام فریضه خواستگاری.

اما نتیجه:

نظر آقا داماد:
- دختره همینطور اومده بود سر جلسه ببینه چی پیش میاد. 
- دادن جواب های بدون فکر و یهویی از طرف دختر خانوم (حالا خوبه خودش یه روز طول کشید تا تموم جوابا رو حفظ کنه.)
- اختلاف فرهنگی زیاد
- اخلاف مذهبی شدید بین خانواده ها

نظر عروس خانوم که به معرف گفته بودند:
- سوالاش خیلی سخت و پیچیده بود انگاری سوالای کنکور بود.

هرچند این خواستگاری به نتیجه نرسید اما جزوه ای کامل مدون شد و تا سال ها بین "اساتید خواستگاری" و "شاه دامان" خوابگاه دست به دست می شد و با گذر زمان اصلاح و فرآوری شد و مورد استفاده قرار گرفت.