یکی از بچه های خوابگاه داشت برای آزمون آیلتس آماده می شد و چون هیچ کدوم در حدی نبودیم که بتونیم باهاش تمرین مکالمه کنیم به خاطر همین شبا زنگ می زدیم پشتیبانی سامسونگ، ال جی، هیوندای و ...
و یه مشکل فرضی طرح می کردیم که مثلا فلان قسمت گوشی یا تلویزیون مشکل داره و چند نفری با درک ناقصمون از انگلیسی باهاش بحث می کردیم ...
چون مرکز پشتیبانی و مربوط به گارانتی محصول بود هزینه تماس به عهده خودشون بود ...
چیزی هم که تو خوابگاه زیاد بود متخصص الکترونیک و سخت افزار و نرم افزار، یه مشکل فرضی طرح می کردیم و بین نیم ساعت تا یه ساعت با طرف بحث می کردیم تا بهش ثابت کنیم که اصلا طراحیتون مشکل داره ...
و آخرش بهش می گفتیم شما که چیزی بلد نیستی چرا گذاشتنت مسئول پشتیبانی ...

 یکی دیگه از بچه ها بر همین مبنا هر چند ماه و حتی چند هفته و گاهاً چند روز یک بار یه ایراد فرضی طرح می کرد و طرف رو ولش می کرد و می رفت سراغ یکی دیگه ...

دیگه حتی اسماشون هم یادش نمی موند ...
و همیشه می گفت اینا اونی که من می خوام نیستن ...

این پسر عاشق یکی از بستگانشون و هم بازی بچگیاش بود که همیشه به پنجه آفتاب تشبیهش می کرد ...
که به جرم بچگی و کله بوی قرمه سبزی دادن و دهن بوی شیر دادن هیچ وقت جدی گرفته نشده بود و اقدامی از طرف خانواده براش صورت نگرفته بود ...
تا این که خبر ازدواجش رو شنید ...

توی دوره افسردگی اصلا نمیشد باهاش صحبت کنی ...

 تا این که کم کم رسید به مرحله پذیرش و زد تو فاز بی خیالی ...

دیگه درس ها رو همینطور الکی پاس می کرد و هر چند وقت با یکی بود ...

دیگه هر 5 ماه و 6 ماه یک بار می رفت خونه و دائماً توی خوابگاه بود ....
همیشه سه تارشو می گرفت بغلشو می نشست گوشه خوابگاه برای خودش ساز می زد ...
ولی واقعاً شنیدن صدای تارش دلنواز بود ...
تا این که فهمید پنجه آفتاب در شرف طلاقه ...
دیگه هر هفته می رفت خونه  ...
بعد از طلاق دختر، رفته بود و بهش گفته بود که چه قدر عاشقش بوده و چه ها در فراقش کشیده و دختر هم بهش گفته بوده که اونم بهش علاقه داشته و این عشق بدون این که بیان بشه دو طرفه بوده ...

وقتی فیلم Great Gatsby و زندگی کثافت گونه دِیزی که با شوهرش زندگی می کنه اما عاشق دی کاپریو ... می بینم ناخود آگاه یاد این دختر و پسر می افتم ...

این دوتا یه مدت با هم بودن تا این که به خونوادش گفت که من بازم این دختر رو می خوام ...

که مادرش گفته بود مگر این که از روی جنازه من رد بشی بخوای با یه دختر مطلقه ازدواج کنی ...
مادرش که چیزی از "جمیله شیخی" توی فیلم "لیلا" کم نداشت کاری کرد که خود دختر بگه اگر شما هم بیاید خواستگاری من جوابم منفیه ...
بعد هم سریع برای پسرش آستین و بالا زد و یه دختری رو براش گرفت ...
پسر هم دیگه از دانشگاه انصراف داد و البته اگه انصراف هم نمی داد به علت مشروطی هاش اخراجش می کردن ...
رفت پیش پدرش مشغول کار شد و بعد از ظهرها هم به بچه ها موسیقی و ساز یاد می داد ...
بعد از مدت ها که دیدیمش کلی شکسته شده بود و شده بود یه آدم سرد و بی روح که به گفته خودش تنها دلخوشی زندگیش سازشه ...

 و باز هم همون آهنگ همیشگی رو می خوند ...

تا کی زیر یک سقف روزا بشه تکرار
تا کی با صبوری پا بند و گرفتار
من خسته تر از تو تو خسته تر از من
....