۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محبت» ثبت شده است

زندگی بدون دلخوشی

یکی از بچه های خوابگاه داشت برای آزمون آیلتس آماده می شد و چون هیچ کدوم در حدی نبودیم که بتونیم باهاش تمرین مکالمه کنیم به خاطر همین شبا زنگ می زدیم پشتیبانی سامسونگ، ال جی، هیوندای و ...
و یه مشکل فرضی طرح می کردیم که مثلا فلان قسمت گوشی یا تلویزیون مشکل داره و چند نفری با درک ناقصمون از انگلیسی باهاش بحث می کردیم ...
چون مرکز پشتیبانی و مربوط به گارانتی محصول بود هزینه تماس به عهده خودشون بود ...
چیزی هم که تو خوابگاه زیاد بود متخصص الکترونیک و سخت افزار و نرم افزار، یه مشکل فرضی طرح می کردیم و بین نیم ساعت تا یه ساعت با طرف بحث می کردیم تا بهش ثابت کنیم که اصلا طراحیتون مشکل داره ...
و آخرش بهش می گفتیم شما که چیزی بلد نیستی چرا گذاشتنت مسئول پشتیبانی ...

 یکی دیگه از بچه ها بر همین مبنا هر چند ماه و حتی چند هفته و گاهاً چند روز یک بار یه ایراد فرضی طرح می کرد و طرف رو ولش می کرد و می رفت سراغ یکی دیگه ...

دیگه حتی اسماشون هم یادش نمی موند ...
و همیشه می گفت اینا اونی که من می خوام نیستن ...

این پسر عاشق یکی از بستگانشون و هم بازی بچگیاش بود که همیشه به پنجه آفتاب تشبیهش می کرد ...
که به جرم بچگی و کله بوی قرمه سبزی دادن و دهن بوی شیر دادن هیچ وقت جدی گرفته نشده بود و اقدامی از طرف خانواده براش صورت نگرفته بود ...
تا این که خبر ازدواجش رو شنید ...

توی دوره افسردگی اصلا نمیشد باهاش صحبت کنی ...

 تا این که کم کم رسید به مرحله پذیرش و زد تو فاز بی خیالی ...

دیگه درس ها رو همینطور الکی پاس می کرد و هر چند وقت با یکی بود ...

دیگه هر 5 ماه و 6 ماه یک بار می رفت خونه و دائماً توی خوابگاه بود ....
همیشه سه تارشو می گرفت بغلشو می نشست گوشه خوابگاه برای خودش ساز می زد ...
ولی واقعاً شنیدن صدای تارش دلنواز بود ...
تا این که فهمید پنجه آفتاب در شرف طلاقه ...
دیگه هر هفته می رفت خونه  ...
بعد از طلاق دختر، رفته بود و بهش گفته بود که چه قدر عاشقش بوده و چه ها در فراقش کشیده و دختر هم بهش گفته بوده که اونم بهش علاقه داشته و این عشق بدون این که بیان بشه دو طرفه بوده ...

وقتی فیلم Great Gatsby و زندگی کثافت گونه دِیزی که با شوهرش زندگی می کنه اما عاشق دی کاپریو ... می بینم ناخود آگاه یاد این دختر و پسر می افتم ...

این دوتا یه مدت با هم بودن تا این که به خونوادش گفت که من بازم این دختر رو می خوام ...

که مادرش گفته بود مگر این که از روی جنازه من رد بشی بخوای با یه دختر مطلقه ازدواج کنی ...
مادرش که چیزی از "جمیله شیخی" توی فیلم "لیلا" کم نداشت کاری کرد که خود دختر بگه اگر شما هم بیاید خواستگاری من جوابم منفیه ...
بعد هم سریع برای پسرش آستین و بالا زد و یه دختری رو براش گرفت ...
پسر هم دیگه از دانشگاه انصراف داد و البته اگه انصراف هم نمی داد به علت مشروطی هاش اخراجش می کردن ...
رفت پیش پدرش مشغول کار شد و بعد از ظهرها هم به بچه ها موسیقی و ساز یاد می داد ...
بعد از مدت ها که دیدیمش کلی شکسته شده بود و شده بود یه آدم سرد و بی روح که به گفته خودش تنها دلخوشی زندگیش سازشه ...

 و باز هم همون آهنگ همیشگی رو می خوند ...

تا کی زیر یک سقف روزا بشه تکرار
تا کی با صبوری پا بند و گرفتار
من خسته تر از تو تو خسته تر از من
....

۷ نظر موافقين ۱۶ مخالفين ۰
میلاد ...

عشق نافرجام

بچه های خوابگاه اگر می خواستن برای تولد یا ولنتاین یا ... طرفشون سنگ تموم بذارن و یه کادوی خوب براش بگیرن ده هزار تومن پول خود هدیه رو می دادن سی هزار پول جعبه هدیه و جعبه موسیقی و روبان و ...

استدلالشون هم این بود که برای یه دختر حواشی هدیه دادن مهمتر از خود هدیه ست ...
بعد طرف رو می بردن رستورانی، کافه ای و بعد یه سری مقدمه چینی ها هدیه رو بهش می دادن ..
اما فقط یک نفر بود که گرون قیمت ترین وسایل رو می خرید و در بهترین شرایط بهترین هدیه ها رو می داد ...
این پسر دوست صمیمی یکی از بچه های خوابگاه بود و همیشه برای قاچاقی آوردنش توی خوابگاه داستان داشتیم ...
اما چون توی خوابگاه ما بیشتر بهش خوش می گذشت معمولا هرچند وقت یه بار بهمون سر می زد ...
پسری از یه خونواده خیلی با کلاس، به روز، پدر و مادر و خواهر پزشک، وضع مالی خیلی خوب، یه پیانیست حرفه ای، مسلط به زبان انگلیسی، اقامت آلمان هم داشتن اما توی ایران زندگی می کردن ...
که این پسر توشون نخاله در امده بود و داروسازی قبول شده بود ...
بچه های خوابگاه هم همیشه از اومدنش استقبال می کردن چون همیشه توی بازی های دسته جمعی در حال چت بود و همیشه بازنده می شد و زحمت شستن ظرف های نشسته یه هفتمون می افتاد گردنش ...
و تنها فردی بود که برای شستن ظرف ها رفته بود دستکش ظرفشویی خریده بود  ...
ما توی خوابگاه برای این که ظرف کمتری کثیف بشه از چنگال استفاده نمی کردیم اما اون تنها کسی بود که بدون چنگال نمی تونست غذا بخوره ...

به خاطر همین کاراش "مایه ننگ" صداش می کردن ....

چون می دونست که من عاشق لوازم دیجیتالم بعضی شبا تا صبح با هم تو سایتا دنبال یه گوشی، دوربین عکاسی، آلبوم دیجیتال و ... می گشتیم و سفارش می دادیم تا طی مراسمی به طرف اهداش کنه ...
وقتی هم سفارشش می رسید یه هفته ای دست ما بود که مثلاً تنظیمات اولیشو انجام بدیم بعد می دادیم بهش ... 
از ترم اول با طرف آشنا شده بود و طی این پنج سال دائماً با هم بودن و دیگه همه اینا رو زن و شوهر می دونستن و واقعاً هم قصدشون ازدواج بود ...
بالاخره اواخر دوره شازده با خونوادش رفتن شهر طرف خواستگاری ...

اما بعد از خواستگاری یه کلام خودش و خونوادش گفتن نه و تمام ...
بعد از یه مدت طولانی که دوباره دیدیمش بهش گفتیم شما که تا تعداد و اسم بچه هاتون رو هم مشخص کرده بودن پس یهو چی شد ...
گفت اصلاً باور نمی کردم خونوادش این طوری باشن ...
گفتیم مگه چطوری بودن؟؟؟
گفت اصلا به ما نمی خوردن ...
من اصلا روم نمیشه اونا رو به فامیلامون معرفی کنم ...
خود دختر خیلی خوبه اما خونوادش ....
می گفت ما رفتیم پدرش یه لباس مناسب هم نپوشیده بود حتی جوراب هم نپوشیده بود ...
حتی پدر و مادرش درست نمی تونستن فارسی صحبت کنن ...
کلی خجالت کشیدم که پدر و مادرم رو بردم خونشون و محل زندگیشون ...
بهش گفتیم حقیقتاً که مایه ننگی
یعنی تو این پنج سال اینا رو متوجه نشدی!!!
پس این پنج سال چی میشه!!!
این همه عشق و عاشقی!!!
این همه عاشقم عاشقم به خاطر نپوشیدن جوراب تموم شد ...
مگه نمیگی خود دختره خوبه با خونوادش چه کار داری شما که قرار نیست با اونا و توی شهرشون زندگی کنید ...

اما به هیچ عنوان نمی تونست همچین چیزی رو قبول کنه ...
_____________________________________________

به این جمله که آدما توی خونواده باز تعریف میشن کاملاً یقین پیدا کردم ....

و اولین باری بود که عمیقاً دلم به حال دختری می سوخت ...
اگر اون دختر بعداً بهترین ازدواج رو هم داشته باشه تا آخر عمر این پنج سال رو فراموش نمی کنه و همیشه حسرتش رو می خوره ...

۲ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰
میلاد ...

محتوای خواستگاری

در خواستگاری سنتی اکثر افراد دنبال نیمه گمشده خود هستند و فکر می کنند هرچه به طرف مقابل شبیه تر باشد زندگی بهتری خواهند داشت. بنابرین شروع به سوال پرسیدن می کنند و هرچه جواب ها به عقاید شان نزدیک تر باشد رغبتشان برای ازدواج بیشتر می شود.

اشکالات:

  • سوال ها و جواب ها از قبل مشخص است.(مثلا شما صادق هستید!!!!)
  • تعداد سوال ها بسیار زیاد است و قابل جمع بندی نیست.
  • شباهت کامل محال است و در زندگی مشترک ابتدا موارد اختلاف نمود پیدا می کند.
  • انسان ها قابل تغییر هستند. چه ضمانتی می توان داد که شباهت باقی بماند.
  • باعث کپی سازی می شود و رشد کمتری در زندگی رخ می دهد.
  • خیلی از اصلی ترین ملاک ها قابل سوال پرسیدن نیستند.(مثل چشم چرانی، کینه ورزی، دهن بینی، بدبینی، تنگ نظری، حسادت، صداقت، خساست، لجاجت، عصبیت، حساسیت و ....)

راه درست:
ازدواج یعنی زوجیت که مقابل فردیت است. در روش بالا فرد، فردیت خود را به میان آورده است. در ازدواج قرار است "من" ها به "ما" تبدیل شود. و این اصلاً ربطی به شباهت ندارد. مثلا آب و نفت خیلی شبیه هستند اما اصلا با هم ممزوج نمی شوند.
برای زوجیت نیاز به "قابلیت آمیختگی" است. مانند آب و شکر با این که اصلا به هم شبیه نیستند اما با هم ممزوج می شوند و شربتی شیرین تولید می کنند که نه آب است نه شکر، هم آب دارد هم شکر ...
بنابرین جلسه خواستگاری جایی برای فهم درصد شباهت ها نیست بلکه جایی برای فهم میزان قابلیت آمیختگی است.
حال قابلیت آمیختگی یعنی چه؟
یعنی گذشتن از "من" و رسیدن به "ما"، یعنی مبارزه با نفس (من) ...

۰ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰
میلاد ...

گرسنگی و تشنگی


زمان بچگی مادرمون هیچ وقت اجازه نمی داد گرسنه از خونه بیرون بریم. وقتی شب جایی دعوت بودیم مادرمون عصری یه نون پنیری چیزی بهمون میداد تا شب که رفتیم مهمونی ندید بدید بازی درنیاریم  و تو مهمونی خیلی شیک و سنگین شام بخوریم.

این روزا هم خانواده ها خیلی به فکر شکم بچشون هستن و چیزی برای بچشون کم و کسر نمیزارن اما حواسشون به روح و روان بچشون هم هست که گرسنه و تشنه از خونه بیرون نیاد ...
امروزه اکثر افراد تشنه و گرسنه از خونه بیرون میان. گرسنه عشق، تشنه محبت ...

خانم های متاهل به خاطر بی توجهی همسراشون و کمبود محبت افسردگی می گیرن ....
ترجیح میدن با همکار مرد غریبه درد و دل کنن اما با همسرشون نه ...

از چرخیدن سر مردای متاهل تو خیابون میشه به میزان گرسنگیشون پی برد ...
مجردهای ما که دیگه سوء تغدیه دارن ...
دخترهای دبیرستانی با یه چشمک خام میشن ...
پسرای مجرد با شنیدن یه صدای نازک قالب تهی میکنن  ....
به آقاهه میگی چرا به خانمت، بچه هات محبت نمیکنی؟
میگه دو شیفت کار میکنم واسه کی ...
خب برادر من تامین معاش که وظیفته، چرا محبت  نمیکنی ...
به خانمه میگی چرا به همسرت محبت نمیکنی؟
میگه باید گربه رو دم حجله کشت. اگه خیلی بهش رو بدی هوا برش میداره، فکر میکنه چه خبره ...
خب خواهر من با همین کارها پایه های زندگیت رو متزلزل میکنی. با محبت زیاد آدما رم نمیکنن رام میشن ...
عشق یعنی لبریز کردن خانه از محبت حتی اگه کسی به ما محبت نکنه، لبریز کردن خانه از مهر حتی اگه حال خودمون خوب نیست.خونه ای که لبریز از محبت باشه افراد اون خونواده از هر بی سر و پایی گدایی محبت نمیکنن.
دستاورد محبت اطاعته، با زن سالاری و مرد سالاری نمیشه خونه رو مدیریت کرد. تنها با محبته که میشه یه زندگی رو راه برد. 

۱ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰
میلاد ...