پس از معرفی یکی از بستگان به همراه مادر گرام و خواهر عزیز رفتیم به محفل خواستگاری.

اونطور که معرف گفته بود دختر خانوم دانشجوی رواشناسی بودند و از خونواده اصیلی بودند.
بنا به تجارت قبلی شب قبل در رابطه با روانشناسی جستجوی مختصری کردم و موضوعاتی رو برای کشوندن بحث به اون سمت و سو تدارک دیده بودم.
وقتی وارد خونه عروس خانوم شدیم کاملا مشخص بود که خانواده اصیلی هستند و تازه به دوران نرسیدن. 
برای اولین بار بود که دختر خانوم هم به استقبال اومده بود و بر خلاف بقیه دخترها که افسرده، اخمو، عصبانی و طلبکار بودند خنده بر لب داشت و این لبخندش و خوش روییش به زیبایی چهرش اضافه کرده بود.
پیش خودم می گفتم که این دیگه تجربه آخر خواستگاریه و باید برم واسه دوران پسا خواستگاری آماده بشم.
مادر عروس خانوم خیلی خانوم با سلیقه ای بود؛ شیرینی هاشون خونگی بود و مشخص بود که براشون خیلی زحمت کشیده و از مزشون هم معلوم بود که با عشق درستش کرده؛ شربتشون هم اونطور که خودش می گفت مخلوط چند تا عرق گیاهی و آب میوه طبیعی و از این جور چیزا بود که اونم هم خوش رنگ بود هم دلپذیر؛ تو فکر این بودم که یقینا دستپختش هم محشره و از این به بعد چه کیفی بکنم من؛
دختر خانوم کاملا رسا، واضح، بدون استرس و خجالت صحبت می کرد و نظراتشو صریح بیان می کرد. یه چیزی که خیلی رو مخ بودکسی بود که داشت پذیرایی می کرد؛ یه دختر خانمی هم سن عروس که بعدا فهمیدم دخترخاله عروسه و دوست صمیمی ایشون؛ که به نظر من از یه کسی که روانشناسی خونده چنین کاری بعید بود؛ 
وقتی وارد اتاق عروس خانوم شدیم انگار اتاق یه نوجوان بود؛ رنگ های شاد؛ نور زیاد؛ عروسک های های زیاد و ....
اول که بابت زحماتشون تشکر کردم از اتاقش تعریف کردم. بعد یواش یواش بحث بردم به سمت اطلاعاتی که دیشب راجع به روانشناسی جمع کرده بودم؛ تا بتونم اظهار فضلی بکنم و گوشه ای از سوادمو به رخ بکشم. (منظور از سواد همون دو تا سایتیه که شب قبل خوندم.)
وقتی اطلاعاتم راجع به "مازلو" و "یونگ" و نقدهامو به نظرات"زیگموند فروید" (البته نقدهای یه روانشناس دیگه بود) شنید کلی حال کرد. و گفت خیلی عالیه که مطالعاتی هم در این زمینه داشتم و خوشحاله که بالاخره کسی رو دیده که می تونه باهاش تخصصی بحث کنه.
اون موقع رو ابرا بودم؛ فکر می کردم الان باهم سر میز شام نشستیم و مادر خانوم هم برامون غذا درست کرده (چون پدرشو ندیده بودم؛ تصوری هم ازش نداشتم؛ به همین خاطر سر میز شام نبود.)
وقتی که دیدم الان تو فضام و مجلس هم به اوج رسیده بهتره تو اوج مجلس و تموم کنیم و تا جو گیر نشدمو؛ قول های عجیب و غریب ندادم و لاف زیادی نزدم؛ ادامه جلسه بمونه برای جلسه بعد.


ادامه دارد ...