۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسکارلت» ثبت شده است

خواستگاری دختر از پسر

در ابتدا چند نکته رو ذکر کنم:

در ابتدای تاسیس وبلاگ قصدم نوشتن خاطرات خواستگاری بود ولی الان حس می کنم پست هایی در رابطه با مفهوم خواستگاری می تونه مفیدتر باشه ...

این پست رو هم به عنوان پاسخ به کامنت هایی که در رابطه با علاقه دختر به پسر، عشق یک طرفه و مبحث کراش مطرح شده بود ارائه شده ...

 علاقه مندی یک دختر به پسر

ممکنه بعضی از خانم ها در صورت علاقه مندی به یک پسر خود را در معرض پسر قرار دهد یا به صورت مسقیم ابراز علاقه کند و پیشنهاد ازدواج دهد ...
که در صورتی که جواب پسر منفی باشد شخصیت دختر به یک باره خرد می شود.
اگر جواب مثبت باشد و این علاقه منجر به ازدواج شود دختر با منت دائمی از طرف آقا مواجه است.
اگر جواب مثبت باشد ولی این علاقه به ازدواج منجر نشود باعث سرشکستگی دختر می شود و خاطره و تجربه ای تلخ برای او به یادگار می گذارد.

روان خانم ها میل به مطلوب واقع شدن داردو این حس شدیداً در تقابل با عرضه کردن خود است.عرضه، طلب را میکُشد ولی  هرچه حریم بیشتر باشد طلب را شعله ورتر می کند.

روان آقایان میل به طلب دارد. حال در صورت خواستگاری خانم از آقا، مرد مطلوب واقع شده و بعد از ازدواج هم حس طلب در او باق می ماند و باعث بروز مشکلاتی می شود. همچنین خانمی که طالب واقع شده حس مطلوب واقع شدن وی نیز باقی می ماند.

 اما راه حل پیست؟

بهترین راه حل پیشگیری است سپس روش غیر مستقیم

پیشگیری:

زدست دیده و دل هــــر دو فریاد   که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد      زنم بر دیده تا دل گـــــــردد آزاد

روش غیر مستقیم:
خانم به صورت غیر مستقیم و با فرستادن واسطه ای عاقل و با سیاست، آقا را از حالت مطلوب بودن به حالت طالب بودن در بیاورد، تا آقا خود به سراغ دختر بیاید.
در بهترین حالت 10 درصد امکان موفقیت هست تا آبروی دختر نرود.
قضیه خواستگاری فقط در یک جای قرآن مطرح شده و در این خواستگاری هم دختر علاقه مند به پسر می شود.
با هم داستان حضرت موسی و دختران شعیب را مرور می کنیم:
و هنگامی که به چاه آب شهر مدین رسید، گروهی از مردم را در آن جا دید که چهارپایان خود را سیراب می کنند؛ و در کنار آنان دو زن را دید که مراقب گوسفندان خویشند و به چا ه نزدیک نمی شوند؛ موسی به آن دو گفت کار مهم شما چیست؟(چرا به گوسفندان خود آب نمی دهید) گفتند ما آن ها را آب نمی دهیم تا چوپان ها همگی خارج شوند؛ و پدر ما پیرمرد کهنسالی است و قادر بر این کارها نیست(23 قصص)

موسی برای گوسفندان آن دو آب کشید؛ سپس رو به سایه آورد و عرض کرد: پروردگارا! هر خیر و نیکی بر من فرستی، به آن نیازمندم.(24)
ناگهان یکی از آن دو زن به سراغ اومد در حالی که با نهایت حیا گام بر می داشت، گفت: پدرم از تو دعوت می کند تا مزد آب دادن به گوسفندان را که برای ما انجام دادی به تو بپردازد. هنگامی که موسی نزد شعیب آمد و سرگذشت خود را شرح داد، شعیب گفت: نترس تو از قوم ظالم نجات خواهی یافت.(25)
یکی از آن دو دختر گفت: پدرم! او را استخدام کن، زیرا بهترین کسی را که می توانی استخدام کنی آن کسی است که قوی و امین باشد و او همین مرد است.(26)
شعیب گفت: من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم به این شرط که هشت سال برای من کار کنی؛ و اگر آن را تا ده سال افزایش دهی؛ محبتی از ناحیه توست؛ من نمی خواهم کار سنگینی بر دوش تو بگذارم؛ و ان شاالله مرا از صالحان خواهی یافت.(27)

نکته ها:

  • رابطه دختر ها با پدر به قدی خوب و صمیمانه است که کمک پسر غریبه را به راحتی به پدر خود می گویند. و پدر داد و بیداد راه نمی اندازد.
  • حضرت شعیب فرد باهوشی است و از کلام دخترش که می گوید او را استخدام کن پی به علاقه دخترش به حضرت موسی می برد.(به اصطلاح دوزاریش زود می افته)
  • موسی سرگذشت خود را به طور کامل می گوید. (بچه پرورشگاهی بودنش، قاتل بودنش، فراری بودنش، نداشتن خانه و ماشین و پول و ...)
  • حضرت شعیب با پیشنهاد کار حضرت موسی را از حالت مطلوب بودن به حالت طالب بودن در می آورد.
  • در آخر هم ان شاالله می گویند. چون هیچ تضمینی برای یک ازدواج موفق نمی توان داد حتی اگر داماد موسی و پدر زن شعیب باشد.
۱ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰
میلاد ...

خواستگاری و مادر دختر - قسمت دوم

وقتی برگشتیم دیگه قلق باباش اومده بود تو دستم ....
می خواستم بشینم می گفتم با اجازتون
می خواستم بلند بشم می گفتم با اجازتون
چیزی می خواستم بخورم می گفتم با اجازتون 
...
قلقل مامانش هم این بود که بهش بگی "چشم"
مادره به شوهرش میگفت میوه تعارف کن شوهره میگفت چشم خانم
مادره به دخترش می گفت چای بیار می گفت چشم 
مادره به دختره می گفت استکانارو جمع کن دختره می گفت چشم
....
مادرش مجلس رو تو دست گرفته بود می گفت: ما دخترمون رو تو پر قو بزرگ کردیم، هرچی خواسته براش فراهم کردیم(شیشه های خونه رو هم عمه من شکسته بود)، ما از خودمون گذشتیم تا براش آینده روشن بسازیم(احتملا با مجبور کردنش به تجربی خوندن)

مادرش می گفت: من همین یه دختر رو دارم و اجازه نمیدم از من خیلی دور باشه ...
پدرش هم کلا چیزی نمی گفت ...
اصلا کسی بهش توجه نمی کرد ...
وابستگی شدیدی به دخترش داشت، همین باعث شده بود که دختره می خواست هر کاری بکنه از مامانش اجازه بگیره یا اول توی چشمای مادرش نگاه کنه اگه حالات چهرش مساعد بود اون کار رو انجام بده ...
مادرش قدرت تصمیم گیری رو هم از دختر هم از شوهرش گرفته بود ...
برای انتخاب گلدون برای گذاشتن گل هم از مادرش نظر می خواست ...
با خودم می گفتم واقعا تصور اولیه ام ازش کاملا درست بوده، مثل جمیله شیخی به خاطر دوست داشتن زیاد بچش زندگیشو خراب می کرد ...
مادر خونواده باید مثل حمیده خیرآبادی باشه نه جمیله شیخی ...
وقتی اومدیم خونه نمی دونستم چه تصمیمی بگیرم. همیشه بعد از خواستگاری ها بر اساس جدول زیر تصمیم هامو میگیرم ...
که برای هر دو طرف کاربرد داره ..

1- عاشق -------- در این حالت بدون مشورت کاری انجام ندهید.
2- متمایل -------- در این حالت سریعا وارد فاز دوم خواستگاری و تحقیق بشید. 
3- مردد ---------- در این حالت یه جلسه دیگه برای رفع ابهامات ترتیب بدید.
4- کراهت ------- با مشورت خانواده اگه به حالت تردید رسیدید یه فرصت دیگه بهشون بدید.
5- تنفر ---------- جواب رد.

بیشتر مردد بودم، نمی دونستم چی کار کنم، لیست ویژگی های مثبت و منفیشو نوشتم:


ویژگی های منفی:

  • همه کاره بودن مادرش
  • احترام نذاشتن به پدر خانواده
  • اقتدار نداشتن پدر در خانواده
  • نداشتن قدرت تصمیم گیری دختر
  • وابستگی شدید مادر به دختر
  • احتمال دخالت مادر خانواده در زندگی مشترک
  • تصمیم گیری در زندگی مشترک بدون کلنجار با مادر دختر خانم امکان نداشت.
  • فمینست بودن مامانش
  • دوست نداشتن رشته تحصیلیش
  • دلبری کردن با موهاش
  • بد سلیقگی تو انتخاب لباس

ویژگی های مثبت:

  • چهره خوبش
  • مطالعه زیادش(که متاسفانه فقط کتاب شعر و رمان می خوند)
  • مظلوم بودن پدرش
  • دونستن قلق پدر و مادرش (با اجازه - چشم)
  • پسر دوست بودن مادرش(خودش به مامانم گفته بوده که دوست داشته یه پسر هم داشت)


بعد از نوشتن لیست بیشتر توی حالت کراهت بودم تا حالت تردید ...
شب، هنگام دادن گزارش خواستگاری به پدر گرامی، مادر عزیز هم با من هم عقیده بود ...

 

۰ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰
میلاد ...

خواستگاری و مادر دختر - قسمت اول


بنا به تجربه های قبلی، این دفعه اطلاعات کاملی رو از معرف گرفته بودم.  معرف یکی از بستگان بود و به عبارتی تخلیه اطلاعاتیش کرده بودم.

مثلا می دونستم دختر خانم بچگیاش چه طور بوده، دوستاش چه طورین، شیطنتاش چی بوده، نقطه ضعفش چیه، به چه چیزایی علاقه داره، روند زندگیشون چی بوده، مشکلاتشون چیه، عروسی دختر عموش چی پوشیده بوده و ...
این بار عکس دختر خانم رو هم دیده بودم، چهره خوبی داشت .
دختر خانم تک فرزند بود، مادرش هم خانه دار بود؛ معرف می گفت همه کاره خونشون مادرشه و کل تصمیمات مهم رو مادر خانواده می گیره ...
تو ذهنم مادرش مثل "جمیله شیخی" تو فیلم "لیلا" تصور می کردم.
در هر صورت روز خواستگاری به همراه مادر رفتیم خواستگاری؛ اولین باری بود که پدر خانواده هم خونه بود ...
خب پدر بزرگوار ما قرار خواستگاری رو عصر یه روز غیر تعطیل گذاشتیم که شما خونه نباشی ...
چیز دیگه ای که خیلی جلب توجه می کرد، دکوراسیون خونشون بود؛ دکوراسیون خونشون مثل دکوراسیون خونه ها توی مجله home & decor  بود.
بعد از سلام و احوالپرسی های اولیه مامانم به مامانش گفت مشخصه خیلی خانوم خوش سلیقه ای هستین و خونتون خیلی قشنگ چیده شده؛
مادرش تشکر کرد و گفت که یه طراح دکوراسیون خونشون رو طراحی کرده؛ حتی فاصله گلدون از دیوار و مکان تابلو ها رو هم اون تنظیم کرده ...
دیگه من می ترسیدم به چیزی دست بزنم مبادا جا به جا بشه ..
پدرش هم خیلی مظلوم نشسته بود؛ و اینقدر که من ازش راجع به کارش سوال کردم اون از من سوال نکرد ...
تا بالاخره مادر دختر خانم به دخترش گفت که چای رو بیاره ...
وقتی دختر خانم وارد شد، دیدم یه لباس با آستین های پفی پوشیده، لباسش آدم رو یاد لباس های "اسکارلت" توی فیلم "بر باد رفته" مینداخت ...
حالا می تونستم بفهمم چرا چیدمان خونشون رو یه طراح انجام داده ...
چهره خوبی داشت اما توی عکس یکم بهتر بود ...
موهاش رو هم بافته بود و تهش رو هم یه پاپیون زده بود و از شال انداخته بودش بیرون ...
تا موهای بلندش رو به رخ بکشه ...
چایی رو اول برای مامانم بعد من بعد مامانش بعد باباش گرفت.
بعد هم رفت پیش مامانش نشست.
حالا دیگه باید وارد اصل مطلب می شدیم.
مادرش که منو "پسرم" خطاب می کرد. شروع کرد به سوال پرسیدن از من، پدرش هم همچنان مظلومانه نشسته بود...
یه بیو گرافی از من گرفت و بعد هم یه خورده از معرف تعریف کردن تا بالاخره قرار شد با عروس هانم بریم توی اتاقش ...
من سرجام نشسته بود تا عروس اول بلند بشه بعد من بلند بشم. عروس همینطوری که از جاش بلند شد ...
خب خواهر من اونی که نشسته رو مبل، کلم بروکلی نیست که، پدرته، یه اجازه ای ازش بگیر، گناه داره بیچاره ...
من ضمن اجازه از پدرش از جام بلند شدم. می تونستم اشک شوق رو تو چشمای پدرش ببینم، مشخص بود که تا حالا کسی ازش اجازه نگرفته ...
وقتی از تو هنگ در اومد گفت: خواهش می کنم ...
پشت سر دختر خانم وارد اتاقش شدم ...
من رو راهنمایی کرد که روی صندلی میز تحریرش بشینم، خودش هم روی تختش نشست.

وقتی روی تخت نشست با تشک تخت رفت پایین تر، منم از بالای صندلی کاملا بهش مسلط بودم. فکر کنم تا قبلا چنین حالتی رو امتحانش نکرده بود ...
روی میزش یه کتابی هم نیمه باز بود.
انگار می خواست بگه من مشغول مطالعه بودم که یهو شما اومدین خواستگاری ...
از کتابه هم مشخص بود تا حالا باز نشده ..
بالاخره کتاب خونده شده رنگ برگه هاش فرق دارن ...
در هر صورت، یکم از خودش و وضعیت تحصیلیش گفت، رشته دختر خانم زمین شناسی بود. من که اصلا دوست نداشتم تو مراسم خواستگاری راجع به دوره های پرکامبرین و ژوراسیک و... بحث بشه، سریع ازش رد شدم ...

بین حرفاش گفتش خیلی دوست داشتم دوره دبیرستان برم رشته انسانی و تو دانشگاه ادبیات بخونم ولی دیگه در نهایت رفتم رشته تجربی ...(ردپای مادرش توی این کار دیده میشد)
یه جا ازم پرسید که وقتی عصبانی میشید چه کار می کنید؟
بهش گفتم مسلما تموم شیشه های خونه رو نمی شکنم ...
آخه خانم معرف گفته بود که دختر خانم تو بچگیش یه چیزی رو می خواسته براش نخریدن، اینم با یه تیکه سنگ کل شیشه های خونه رو شکسته ...
وقتی جواب رو شنید کلی خندید و به اصطلاح یخ مجلس آب شد ...
یکم راجع به کار و تحصیلات و رابطم با خانواده پرسید، از برنامش برای آینده پرسیدم؟
میگفت شاید برای ارشد تغییر رشته بدم.
بیشتر از آرزوهاش گفت تا برنامش برای آینده ...
خیلی دوست داشت ادبیات تدریس کنه ...
بعد از حدود بیست دقیقه صحبت رفتیم پیش خونواده ها ...

ادامه در قسمت دوم

۱ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰
میلاد ...