۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جمیله شیخی» ثبت شده است

خواستگاری و مادر دختر - قسمت دوم

وقتی برگشتیم دیگه قلق باباش اومده بود تو دستم ....
می خواستم بشینم می گفتم با اجازتون
می خواستم بلند بشم می گفتم با اجازتون
چیزی می خواستم بخورم می گفتم با اجازتون 
...
قلقل مامانش هم این بود که بهش بگی "چشم"
مادره به شوهرش میگفت میوه تعارف کن شوهره میگفت چشم خانم
مادره به دخترش می گفت چای بیار می گفت چشم 
مادره به دختره می گفت استکانارو جمع کن دختره می گفت چشم
....
مادرش مجلس رو تو دست گرفته بود می گفت: ما دخترمون رو تو پر قو بزرگ کردیم، هرچی خواسته براش فراهم کردیم(شیشه های خونه رو هم عمه من شکسته بود)، ما از خودمون گذشتیم تا براش آینده روشن بسازیم(احتملا با مجبور کردنش به تجربی خوندن)

مادرش می گفت: من همین یه دختر رو دارم و اجازه نمیدم از من خیلی دور باشه ...
پدرش هم کلا چیزی نمی گفت ...
اصلا کسی بهش توجه نمی کرد ...
وابستگی شدیدی به دخترش داشت، همین باعث شده بود که دختره می خواست هر کاری بکنه از مامانش اجازه بگیره یا اول توی چشمای مادرش نگاه کنه اگه حالات چهرش مساعد بود اون کار رو انجام بده ...
مادرش قدرت تصمیم گیری رو هم از دختر هم از شوهرش گرفته بود ...
برای انتخاب گلدون برای گذاشتن گل هم از مادرش نظر می خواست ...
با خودم می گفتم واقعا تصور اولیه ام ازش کاملا درست بوده، مثل جمیله شیخی به خاطر دوست داشتن زیاد بچش زندگیشو خراب می کرد ...
مادر خونواده باید مثل حمیده خیرآبادی باشه نه جمیله شیخی ...
وقتی اومدیم خونه نمی دونستم چه تصمیمی بگیرم. همیشه بعد از خواستگاری ها بر اساس جدول زیر تصمیم هامو میگیرم ...
که برای هر دو طرف کاربرد داره ..

1- عاشق -------- در این حالت بدون مشورت کاری انجام ندهید.
2- متمایل -------- در این حالت سریعا وارد فاز دوم خواستگاری و تحقیق بشید. 
3- مردد ---------- در این حالت یه جلسه دیگه برای رفع ابهامات ترتیب بدید.
4- کراهت ------- با مشورت خانواده اگه به حالت تردید رسیدید یه فرصت دیگه بهشون بدید.
5- تنفر ---------- جواب رد.

بیشتر مردد بودم، نمی دونستم چی کار کنم، لیست ویژگی های مثبت و منفیشو نوشتم:


ویژگی های منفی:

  • همه کاره بودن مادرش
  • احترام نذاشتن به پدر خانواده
  • اقتدار نداشتن پدر در خانواده
  • نداشتن قدرت تصمیم گیری دختر
  • وابستگی شدید مادر به دختر
  • احتمال دخالت مادر خانواده در زندگی مشترک
  • تصمیم گیری در زندگی مشترک بدون کلنجار با مادر دختر خانم امکان نداشت.
  • فمینست بودن مامانش
  • دوست نداشتن رشته تحصیلیش
  • دلبری کردن با موهاش
  • بد سلیقگی تو انتخاب لباس

ویژگی های مثبت:

  • چهره خوبش
  • مطالعه زیادش(که متاسفانه فقط کتاب شعر و رمان می خوند)
  • مظلوم بودن پدرش
  • دونستن قلق پدر و مادرش (با اجازه - چشم)
  • پسر دوست بودن مادرش(خودش به مامانم گفته بوده که دوست داشته یه پسر هم داشت)


بعد از نوشتن لیست بیشتر توی حالت کراهت بودم تا حالت تردید ...
شب، هنگام دادن گزارش خواستگاری به پدر گرامی، مادر عزیز هم با من هم عقیده بود ...

 

۰ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰
میلاد ...

خواستگاری و مادر دختر - قسمت اول


بنا به تجربه های قبلی، این دفعه اطلاعات کاملی رو از معرف گرفته بودم.  معرف یکی از بستگان بود و به عبارتی تخلیه اطلاعاتیش کرده بودم.

مثلا می دونستم دختر خانم بچگیاش چه طور بوده، دوستاش چه طورین، شیطنتاش چی بوده، نقطه ضعفش چیه، به چه چیزایی علاقه داره، روند زندگیشون چی بوده، مشکلاتشون چیه، عروسی دختر عموش چی پوشیده بوده و ...
این بار عکس دختر خانم رو هم دیده بودم، چهره خوبی داشت .
دختر خانم تک فرزند بود، مادرش هم خانه دار بود؛ معرف می گفت همه کاره خونشون مادرشه و کل تصمیمات مهم رو مادر خانواده می گیره ...
تو ذهنم مادرش مثل "جمیله شیخی" تو فیلم "لیلا" تصور می کردم.
در هر صورت روز خواستگاری به همراه مادر رفتیم خواستگاری؛ اولین باری بود که پدر خانواده هم خونه بود ...
خب پدر بزرگوار ما قرار خواستگاری رو عصر یه روز غیر تعطیل گذاشتیم که شما خونه نباشی ...
چیز دیگه ای که خیلی جلب توجه می کرد، دکوراسیون خونشون بود؛ دکوراسیون خونشون مثل دکوراسیون خونه ها توی مجله home & decor  بود.
بعد از سلام و احوالپرسی های اولیه مامانم به مامانش گفت مشخصه خیلی خانوم خوش سلیقه ای هستین و خونتون خیلی قشنگ چیده شده؛
مادرش تشکر کرد و گفت که یه طراح دکوراسیون خونشون رو طراحی کرده؛ حتی فاصله گلدون از دیوار و مکان تابلو ها رو هم اون تنظیم کرده ...
دیگه من می ترسیدم به چیزی دست بزنم مبادا جا به جا بشه ..
پدرش هم خیلی مظلوم نشسته بود؛ و اینقدر که من ازش راجع به کارش سوال کردم اون از من سوال نکرد ...
تا بالاخره مادر دختر خانم به دخترش گفت که چای رو بیاره ...
وقتی دختر خانم وارد شد، دیدم یه لباس با آستین های پفی پوشیده، لباسش آدم رو یاد لباس های "اسکارلت" توی فیلم "بر باد رفته" مینداخت ...
حالا می تونستم بفهمم چرا چیدمان خونشون رو یه طراح انجام داده ...
چهره خوبی داشت اما توی عکس یکم بهتر بود ...
موهاش رو هم بافته بود و تهش رو هم یه پاپیون زده بود و از شال انداخته بودش بیرون ...
تا موهای بلندش رو به رخ بکشه ...
چایی رو اول برای مامانم بعد من بعد مامانش بعد باباش گرفت.
بعد هم رفت پیش مامانش نشست.
حالا دیگه باید وارد اصل مطلب می شدیم.
مادرش که منو "پسرم" خطاب می کرد. شروع کرد به سوال پرسیدن از من، پدرش هم همچنان مظلومانه نشسته بود...
یه بیو گرافی از من گرفت و بعد هم یه خورده از معرف تعریف کردن تا بالاخره قرار شد با عروس هانم بریم توی اتاقش ...
من سرجام نشسته بود تا عروس اول بلند بشه بعد من بلند بشم. عروس همینطوری که از جاش بلند شد ...
خب خواهر من اونی که نشسته رو مبل، کلم بروکلی نیست که، پدرته، یه اجازه ای ازش بگیر، گناه داره بیچاره ...
من ضمن اجازه از پدرش از جام بلند شدم. می تونستم اشک شوق رو تو چشمای پدرش ببینم، مشخص بود که تا حالا کسی ازش اجازه نگرفته ...
وقتی از تو هنگ در اومد گفت: خواهش می کنم ...
پشت سر دختر خانم وارد اتاقش شدم ...
من رو راهنمایی کرد که روی صندلی میز تحریرش بشینم، خودش هم روی تختش نشست.

وقتی روی تخت نشست با تشک تخت رفت پایین تر، منم از بالای صندلی کاملا بهش مسلط بودم. فکر کنم تا قبلا چنین حالتی رو امتحانش نکرده بود ...
روی میزش یه کتابی هم نیمه باز بود.
انگار می خواست بگه من مشغول مطالعه بودم که یهو شما اومدین خواستگاری ...
از کتابه هم مشخص بود تا حالا باز نشده ..
بالاخره کتاب خونده شده رنگ برگه هاش فرق دارن ...
در هر صورت، یکم از خودش و وضعیت تحصیلیش گفت، رشته دختر خانم زمین شناسی بود. من که اصلا دوست نداشتم تو مراسم خواستگاری راجع به دوره های پرکامبرین و ژوراسیک و... بحث بشه، سریع ازش رد شدم ...

بین حرفاش گفتش خیلی دوست داشتم دوره دبیرستان برم رشته انسانی و تو دانشگاه ادبیات بخونم ولی دیگه در نهایت رفتم رشته تجربی ...(ردپای مادرش توی این کار دیده میشد)
یه جا ازم پرسید که وقتی عصبانی میشید چه کار می کنید؟
بهش گفتم مسلما تموم شیشه های خونه رو نمی شکنم ...
آخه خانم معرف گفته بود که دختر خانم تو بچگیش یه چیزی رو می خواسته براش نخریدن، اینم با یه تیکه سنگ کل شیشه های خونه رو شکسته ...
وقتی جواب رو شنید کلی خندید و به اصطلاح یخ مجلس آب شد ...
یکم راجع به کار و تحصیلات و رابطم با خانواده پرسید، از برنامش برای آینده پرسیدم؟
میگفت شاید برای ارشد تغییر رشته بدم.
بیشتر از آرزوهاش گفت تا برنامش برای آینده ...
خیلی دوست داشت ادبیات تدریس کنه ...
بعد از حدود بیست دقیقه صحبت رفتیم پیش خونواده ها ...

ادامه در قسمت دوم

۱ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰
میلاد ...