مادر من خیلی صدای خانم مهستی رو دوست داره به خاطر همین وقتی تو ماشینه همیشه آهنگ های مهستی پخش میشه ...

اون روز هم که با مادر و خواهر عزیر تر از جان راهی خواستگاری بودیم طبق معمول خانم مهستی مشغول خوندن بود ...
وقتی در زدیم یه خانوم چادری در باز کرد و خوش آمد گفت و تعارف کرد که بریم بشینیم ...
یه خونه نقلی و شیکی داشتن ...
بعد از سلام علیک اولیه و صحبت درباره معرف و پیدا کردن آدرس و ... نوبت تشریف فرمایی عروس خانوم شد ...

با رمز حنا جان، حنــــــــــــــــــــــــــــا جان
نمی دونم چه اصراری که دختر باید یه ربع بعد از جلسه تشریف فرما بشه، اگه از اول مجلس باشه چی میشه مگه، یعنی مهمونم میاد خونشون دختر نیم ساعت بعد میاد...

 مادر من هرچی باشه چندین سال از دختر بزرگتره ولی این طوری باید به پای دختر بلند بشه سرپا ...

دختر خانوم یه شومیز بنفش مایل به آبی با یه شلوار خاکستری و یه شالی هم به رنگ آبی آسمونی پوشیده بود(که به نظرم پوشیدن یا نپوشیدنش آنچنان تفاوتی نداشت) ...

اسم شومیز و رنگ ها رو از خواهرم پرسیدم که اینقدر دقیق میگم ...

ولی آنچنان آرایشی نکرده بود ....
من که اصلا از لباس پوشیدنش خوشم نیومد ...
قیافه دختر هم بد نبود ...
که  با خودم گفتم شاید به خاطر لباسشه ، شاید اگه یه لباس دیگه بپوشه صورتش بهتر هم به نظر بیاد...

آب طالبی رو گرفت و رفت نشست پیش مامانش ...
مامانش یه خانوم چادرس سفت و سخت و دختره اینطوری ...
درصد کنتراست بالایی با مامانش داشت ...
خواهرشم که از اول مجلس حواسش بود که من کجا رو نگاه می کنم ...
خب خواهر من اومدیم خواستگاری دختر رو ببینیم دیگه ...
خواهر و مادرم هم حواسشون به من بود که من نظرم چیه ...
منم که به خودم قول داده بودم زود تصمیم نگیرم و آدم ها رو از روی ظاهرشون قضاوت نکنم بهشون فهموندن که حالا بریم صحبت کنیم ببینیم چی میشه ...
که مادرم از مادر دختر اجازه گرفت که بریم برای صحبت ...
پشت سر خانم وارد اتاقش شدیم ...

داخل اتاقش از این تابلوهای که این نقاش های روشنفکر چند تا خط رنگی می کشن و چند ساعت هم تحلیلشون می کنن، زده بود به دیوار اتاقش ...
که با تابلوهای مذهبی و ون یکاد توی سالن پذیرایی خیلی متفاوت بود ...

یه میز تحریر هم گوشه اتاق بود که روش یه گلدون بود جلوش هم از این جملات امید بخش نوشته بود ...
که کاملا مشخص بود نشسته برنامه این مشاورهای تحصیلی کنکور رو نگاه کرده ...
که اگر خوابگاهی بود می تونست وقتی که تو اتاق یه گروه دارن فیلم نگاه می کنن، یه گروه حکم و شلم بازی می کنن، یه عده لیگ تشکیل دادن و پی اس بازی می کنن بشینه با تمرکز تاریخ تحلیلی صدر اسلام رو حفظ کنه ...

بنا به تجربه های خواستگاری های قبلی دیگه سعی می کنم هیچ وقت توی جلسه اول سوالات روتین خواستگاری رو نپرسم ...
الان تازه می فهم که چقدر کارم تابلو بوده که قبلنا توی جلسه اول خواستگاری این سوال ها رو می پرسیدم ...
سعی می کنم جلسه اول بیشتر به معاشرت پرداخته بشه ...
اتفاقا از معاشرت خیلی چیزهای بیشتری میشه فهمید تا سوال پرسیدن ...
دیگه همه سوال ها و جواب ها رو اینترنت نگاه می کنن، اگه سوال هم بپرسی یه جواب یکسان میدن ...

وقتی وارد اتاقش شدیم بهش گفتم که خیلی اتاقتون قشنگه، که یکم فضا تلطیف بشه ... (که اصلا  هم قشنگ نبود)
که گفتش البته خونه قبلیمون اتاقم خیلی بزرگتر و قشنگ تر بوده و به دلایلی مجبور شدیم خونمون رو عوض کنیم ...
گفتم حالا چرا به اجبار؟
که  گفت که چطوری شریک پدرش سر پدرش کلاه گذاشته و پدرش مجبور شده خونه و سهمش از مغازه رو بابت بدهیش بفروشه ...
از سختی هایی که تو ای مدت کشیدن و فشارهایی که بهشون اومده گفت ...
از زندگی اعیونی قبلی که به یه زندگی معمولی بدل شده بود گفت ..
که به نظرم اگر اینا رو جلسه دوم می گفت بهتر بود ...
ولی خوبیش این بود که خیلی کامل همه چیز رو می گفت ...

وقتی از سختی هایی که کشیده بود تعریف می کرد، ناخودآگاه توی ذهنم این قطعه از آهنگ تکرار می شد ...

 
 
 

که تصمیم گرفتم دیگه موقع رفتن به خواستگاری آهنگ گوش ندم ....

 بعد گفتم یکم از خودش بگه؛ که شروع کرد به صحبت و مگه دیگه تموم می کرد ...

از خودش که دبیرستان انسانی خونده و دانشگاه فلسفه از باباش که فرش فروشی داشته، از برادر وخواهراش که کجان و چی کار می کنن و چندتا بچه دارن و ...
انتظار نداشتم اینقدر جامع و کامل جواب بده ...

منم یکم از خودم براش گفتم البته نه به کاملی اون ...
ازم پرسید که برنامم برای آینده چیه ...
که مشخص بود تو گوگل نوشته سوالات خواستگاری و بعد رفته تو اولین سایت و این سوال ها رو می پرسه ...
که چون از قبل جوابش رو آماده داشتم براش یه پلن مفصلی رو شرح دادم، که حداقل منم یه صحبتی کرده باشم ...
در رابطه با ادامه تحصیلش و شغل آینده و حجاب هم پرسید که خیلی دو پهلو جواب دادم که منظورم رو متوجه نشد ولی طوری وانمود کرد که مثلا متوجه شده ...
برای این که صحبت ها رو بیشتر کش نده بهش گفتم اگر موافق باشید بریم پیش بزرگترا ...
وقتی اومدیم بیرون خواهر پرسیدم چه طور بود ...
که گفتم نمی دونم، به نظر شما چه طور بود؟؟
خواهر و مادرم چیزی نمی گفتن، تا اول نظر منو بدونن بعدش بر طبق اون نظرشون رو بگن ...
به خواهرم گفتم چرا دختره لباس خواب پوشیده بود ...
آخه این چه طرز لباس پوشیدنه ...
کلی بهم خندیدن گفتن اون شومیزه، لباس خواب کجا بود ...

به خواهرم گفتم که وقتی ما تو اتاق بودیم خواهر و مادر دختره چی می گفتن ...
که اونا هم راجع به کلاه برداری شریک پدر خانواده و زندگی اعیونیشون صحبت کرده بودن ...

ادامه دارد ....