زمون بچگی وقتی حکایات و داستان ها رو می خوندم، همیشه دلم برای شخصیت روباه می سوخت ...

توی اکثر داستان ها روباه کلی نقشه می کشید و کلی هوشمندی به خرج می داد اما آخر داستان یه کتک مفصل می خورد و نتیجه گیری می شد که مکر و حیله عاقبت نداره ...

تنها یه حکایت بود که خیلی دوسش داشتم اونم حکایت روباه و خروس و جرجیس بود که انتهای حکایت روباه پیروز می شد و خروس رو می خورد ...
شعر زاغ و روباه هم بیشتر توهین بود به روباه ...
اخه روباه پنیر می خوره، حالا اگه خود زاغ رو می خورد یه چیزی ...

کارتون ها هم از این قائده دشمنی با روباه مستثنی نبودن ...

همیشه از بچگی پیش خودم فکر می کردم چرا باید توی کارتون "پینوکیو", روباهه از یه پسر چوبی دروغگو و ساده لوح شکست بخوره ...

حالا اگه شعور "پینوکیو "در "سطح ایکیوسان" بود قضیه فرق می کرد ...

یا توی کارتون" پسر شجاع" چرا باید همیشه نقشه های روباه و گرگ با اون عظمتش شکست بخوره ...

اونم از یه سگ آبی به اسم پسر شجاع و دوست دخترش خانم کوچولو ...
آخه چرا باید روباه با اون هوشمندی نماد حیله باشه اونوقت بز نماد دانایی ...

آخه کجای بز داناست با اون ریشای ضایعش ...

حتی توی لغت نامه هم یه اصطلاحی وارد شد به اسم "روباه صفت" که به افراد نیرنگ باز اطلاق میشه ...

ولی از نظر من صفت روباه، "هوشمندیشه" که باعث میشه بتونه برخلاف بز توی جنگل دووم بیاره ...

این خاطره هم مربوط به یکی از آشنایانه که به غایت "روباه صفته" ...

این آشنای "روباه صفت" ما در ایام جوانی با دلبری کردن از یه خانم دکتر, اونو شیفته خودش می کنه و باهاش ازدواج می کنه ...

یه پسر بیکار, علاف و بی خیال ...

که تنها استعدا ذاتیش همون زبون چرب و نرمشه ...

بعد از ازدواج همسرش برای یه شرکت تبلیغانی دست و پا کرد اما بعد از یه مدت دیگه نرفت ...

براش یه مغازه عینک فروشی پیش مطبش گرفت و بیماراشو می فرستاد اونجا اما بازم بعد یه مدت نرفت ...
خانمش خیلی سعی کرد که همسرشو مجبور به کار کنه اما از پسش بر نیومد و بالاخره تسلیم شد ...

الان آقا صبحا ساعت ده از خواب بیدار میشه میره نونوایی ببری می خره یه صبحونه مفصل می خوره ...

ظهر با شاسی بلند میره بچه ها رو از مدرسه میاره ...

ناهار رو سفارش میده و یه ناهار توپ می خورن ...

بعد از ظهر هم میشینه با پسراش ایکس باکس بازی می کنه ...

همیشه هم به خانمش میگه آخه چرا این قدر حرص پول رو میزنی ...

برای حفظ روحیه خانمش تقریبا هر ماه  خانمشو می بره مسافرت ...
درسته تمام بارمسئولیت زندگی روی دوش خانمشه اما تنها مردیه که وقتی باهاش صحبت می کنه حرفی از دلار و سیاست و ... نمی زنه و به معنای واقعی کلمه از زندگیش لذت می بره ...

______________________________

 اما همیشه به ما چیز دیگه ای گفتن ...

یه چیزی که توی کتاب ها و مطالب مربوط به ازدواج خیلی روش تاکید میشه بحث اقتدار مرده ...

و این که یه مرد نباید مسائل کاری و مالی سنگین رو با خانم درمیون بذاره ...

چون روحیه لطیف خانم کشش چنین مسائلی رو نداره ...

مثلا اگر چک آقایی، به فاصله یک روز پاس نشه باید بره زندون؛ اما می بینی شب با خیال راحت خوابیده و خروپفش هم گوش فلکو کر کرده ...

اما اگه خانم بدونه که همسرش در چنین وضعیتی قرار داره شروع می کنه به خودخوری و تا مشکل حل نشه نمی تونه خواب راحتی داشته باشه ...

به خاطر همین میگن باید مدیریت اقتصاد کلان منزل با آقا باشه و مدیریت اقتصاد خرد خانواده با خانم تا زندگی از لحاظ اقتصادی به خوبی پیش بره ...

همچنین مسائل پرتنش کاری مثل امکان اخراج یا تعدیل نیرو, کسادی بازار, کمبود مشتری و ... نباید در منزل بازگو بشه ...

اصولا نباید خانم ها رو در شرایط استرس زا قرار داد ...

یادمه شب امتحان آمار و احتمال مهندسی بچه ها داشتن حکم بازی می کردن بهشون هم می گفتی مگه فردا امتحان ندارید می گفتن خود "شلدون راس" مثال های کتابشو با پاسور میزنه از ما چه انتظاری داری ...
اما یقیناً خانم ها  نمی تونن شب امتحان رو اینطوری سپری کنن ...

حال اگر مردی "روباه صفت" باشه مبنای زندگی رو بر این اساس قرار می ده و باید تمام استرس و کمبودها رو به جون بخره و هیچ وقت پیش همسرش گلایه نکنه و حرفی از سخت و مشقت کارش نزنه ...
فقط چنین فرد "روباه صفتی" می تونه محیطی مناسب برای رشد و تربیت بچه ها مهیا کنه ...